عاشقانه

عاشقانه
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق پاک و آدرس atefeh2813.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دلم از کسی گرفته که تمام وجودمه تمام رویاها و احساسمه.میدونم که بیهوده مینویسم و هیچوقت این نوشته منو نمیبینه و نمیخونه و نمیفهمه آخه تقصیری نداره چون هنوز نمیدونه یک نفر به خاطرش و به اسمش یه وبلاگ طراحی کرده.بگذریم میخوام داستان دیروزمو بهتون تعریف کنم

دیروز عیدغدیر بود و منم یه جورایی به سیدا وصلم.ما هرسال از صبح زود ساعت 6:30 تا خود نصف شب مهمون داریم .من از صبح منتظرش بودم تا بیاد خونمون (عاطفه رو میگم) همشم به گوشیم نگاه میکردم چون منتظر بودم که بهم عیدو تبریک بگه

ساعت میگذشت و منم هی لحظه به لحظه جونم بالا میومد که چرا اس ام اس نمیده خلاصه سرتونو درد نیارم ساعت 2:04 بود که دیدم اس ام اسش اومد.منو نمیگی عین این ندیده ها از جام پریدم هوا و داییم یه دفعه ای از خواب پرید (آخه من و داییم تو اتاقم دراز کشیده بودیم داییم خواب بود منم گوشیم دستم بود منتظر عاطفه بودم) حالا از اون بدتر این بود که وقتی اس ام اسشو خوندم از خوشحالی عین این دیوونه ها خندیدم داییمم که عصبانی شده بود (آخه بیچاره  تازه خوابش برده بود) گفت : چته چی شده بیچاره فکر کرد زلزله ای سونامی ای چیزی اومده.حالا بگذریم و از اصل داستان دور نشیم

من به اینکه اون منو آقای خودش صدا کنه خیلی خیلی دوست دارم شانسا هم تو اسش منو به اسم آقا تبریک گفته بود خلاصه دو سه تا اس به هم زدیم و خیلی مارو تحویل گرفت و بهم گفت که بعدازظهر میایم خونتون (یادم رفت بهتون بگم ما باهم از نظر خانوادگی آشنا هستیم و یه رفت و آمدی هم (البته نه به اون صورت) داریم

تا اینکه اینو گفت منم بدو بلند شدمو هی میرفتم این اتاق هی میرفتم اون اتاق خلاصه اینکه نمیدونستم چیکار کنم رو پام بند نبودم.گذشت و گذشت اذان مغرب و که میدادن دیدم هنوز که هنوزه خبری نیست نیومدن.مجبور شدم خودم یه اسی بهش بدم که چرا نمیای و اونم جواب داد که مامان گفت دیر شده زشته الآن بریم منم یه دفه ای ریختم بهم (اول به خاط اینکه لااقل یه اس نزد بگه چنین اتفاقی افتاده دومم چون ما هرسال تا نصف شب واسمون مهمون میاد اون موقع هم تازه ساعت 5:30 بود و اصلا دیر نبود)

بعد منم گفتم یا میای یا دیگه هیچ (آخه خیلی ناراحت بودم وگرنه من از این حرفا هیچوقت هیچوقت به اون نمیزنم و سعی میکنم که نزنم) بعد قرار شد دوباره با مامانش صحبت کنه که بیان و دیگه نمیدونم چی شد که تا همین الآن که ساعت 12:36 دقیقه روز بعد این قضیه ست هنوز خبری ازش نشده که نشده بیشتر هم از این دلخورم که چرا از دیروز تا حالا هیچ خبری ازش نیست و چرا بهم اس نداده چرا آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

من فکر میکنم که براش ارزشی ندارم

شما چی فکر میکنید؟؟؟   خواهشا نظر بدین

 

 


نظرات شما عزیزان:

يه دوست
ساعت23:41---23 آبان 1391
عشقي كه دوطرفه نباشه فايده نداره

سعي كن از راههاي مختلفي عشقشو در مورد خودت بسنجي،وگرنه جواب پيام ندادن اونقدرهاهم كه فكرميكني از نبودن عقش نيست،شايد كاري پيش اومده براش كه يادش رفته،بعضي موقع ها ميشه كه همين عشق باعث شه آدم فراموش كار بشه،حتي اونايي هم كه مريضيه آلزايمر دارن نمي تونن به گرد پاش برسن.اميدوارم عشقت،عشقت رو درك كنه
پاسخ:ممنونم دوست من هرکاری فکرشو بکنی من کردم واقعا دیگه خودمم نمیدونم چرا اینجوری میکنه نمیدونم چرا بعد این همه کاری که کردم و بعد سه سال رابطه هنوزم که هنوزه به فکر اینم که آیا منو واقعا دوسم داره یا نه... بازم ممنونم از همدردیت بازم بهم سر بزن خوشحال میشم اگه وبلاگ داری آدرسشو بده لینکت کنم ایمیلم اگه داری بده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 11:52 ] [ ABOALFAZL ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

سلام بر آفریدگار عشق پاک به وبلاگ عشق پاک خوش آمدید
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 104
بازدید کل : 122643
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه